Sunday, December 20, 2009

منتظری، آنکه در عمل نشان داد که حکومت از عطسه بز بی‌ ارزشتر است مگر آنکه بتوان حقی‌ را با آن به پا داشت.


منتظری کسی‌ بود که در اوج قدرت وقتی‌ که قائم مقام رهبری بود و همه میدانستند که خمینی چندان زنده نخواهد ماند، به جای آنکه در اندیشه حفظ و تضمین قدرت برای خودش باشد، به اقامه حق پرداخت و بانگ اعتراض برآورد بر علیه ستم و شکنجه و اعدام. زیباتر آنکه دفاع او از حقوق زندانیانی بود که نه تنها هیچ سنخیت و قرابتی با او نداشتند، بلکه دشمنی هم داشتند. اما مگر یک اصولگرای واقعی‌ میتواند حق و عدالت را تنها برای انسان‌های نزدیک و شبیه به خودش بخواهد؟ درست مانند مقتدایش علی‌ که بالاترین فریادش و آرزوی مرگ کردنش وقتی‌ بود که بر زنی‌ یهودی ستم رفت نه وقتی‌ که بر ابوذر یا عمار ستم رفت.

مولایش ۵ سال خانه نشین بود، او را ۲۰ سال اعلمیتش و حتا وجودش را انکار کردند، فرزند، داماد و حتا نوه‌هایش را دستگیر کردند، و جسم نحیفش را محصور کردند، اما هرگز نتوانستند روح بزرگش را به بند کشاند و از راهیابی او به قلوب ملت ایران جلوگیری کنند.

حال منتظری را مقایسه کنید با شخص دیگری که تلاش فراوانی‌ می‌کند خود را به عنوان علی‌ زمان جا بیاندازند، این فرد در ۲۰ سال گذشته مشغول ریزاندن و رویاندن بوده (رجوع کنید به نظریه ریزش و رویش ارائه شده توسط ایشان)، ریزشی‌ها کسانی‌ هستند که کوچکترین انتقادی از ایشان کرده باشند، منتقدین ابتدا به نداشتن بصیرت، بعد به ساده لوح و فریب خوردگی متهم میشوند، در مرحله بعد اگر فرد تسلیم زور نشود اگر از بزرگان باشد به لقب طلحه و زبیر ملقب میشود و محصور میشوند و اگر از شهروندان عادی باشد یا سر به نیست میشود، یا زندانی و مورد تجاوز و یا با تهدید و گروگان گیری خود و اعضا خانواده مجبور به سکوت یا مهأجرت از کشور. رویشی‌های این حضرت نیز یا از طیف نورستگان فرومایه جویای نام مانند امسال شجوئی، تائب، سالک، فاطمه رجبی، مصلحی، نقدی هستند یا کسانی‌ مثل یزدی و مرتضوی هستند که به دلیل داشتن پرونده فساد ناچار به همراهی با ایشان تا درب جهنم هم هستند، یا از جنس نوکران خانه زادی مثل حجازی و وحید که اکنون دیگر ارباب آقا شده اند، یا مهجورانی از جنس خزعلی و جنتی که گویا اسمشان در لیست قبض روحی‌های عزراییل زیر پونز قرار گرفته. خلاصه در یاران حضرتش نه یک تن انسان خدا ترس دیندار به چشم می‌خورد و نه یک آزاده.

بر خلاف علی‌ که مظهر شجاعت و فتوت بود این فرد مدعی علی‌ زمان بودن از سایه خودش هم میترسد و دائم دون کیشت وار در حال مبارزه با موجودات توطئه گر موهومی است. آزاده نبودن این فرد البته از یک سؤ به دلیل وابستگی جسمیست به مصرف مواد، از سویی به سبب سنتی‌ است که خود او با کشتن احمد خمینی پایه گذاری کرد و طبیعی است که اکنون از آینده اهل بیت خود خائف باشد. و از سویی نیز به دلیل وابستگی روحی‌ به یک تیم کوچک از رویشی‌های خودش مانند نقدی و وحید و حجازی است است که این فرد به دلیل از دست دادن دوستان واقعی‌ هر روز بیش از پیش هویت خود را در این گروه مخلوقات خودش جست و جویی می‌کند.

به نظر نمیرسد انتخاب فرد شایسته لقب علی‌ زمان بین منتظری و فرد دوم، انتخاب چندان سختی باشد.

Sunday, October 4, 2009

خصلتی جالب در ذوب شدگان


یک خصلت جالب در ذوب شدگانی مانند شما که هنوز کورسویی از وجدان در آنها باقی‌ مانده وجود دارد.

شما حس می‌کنید که در این مملکت فجایع و ظلم‌های زیادی اتفاق می‌افتد، تا سالها روش کتمان را داشتید، اما الان که جنایت بیش از حد عیان شده دیگر کتمان کردن را مساوی توهین به شعور خودتان می‌بینید. اما از طرفی‌ هم نمیخواهید با انتقاد کردن بی‌ محابا خود را از جرگه خودیها خارج کنید به دلایلی که ممکن است منافع مادی باشد، یا تمایل به پذیرفته شدن در مجامع و باند‌های ارزشی یا حتا ممکن است صرفا احساس درونی خودتان باشد که از نظر ذهنی‌ حس ذوب شدگی در بالاترین مرجع قدرت کشور برای ثبات روحی روانی‌ شما لازم است، که البته در آن صورت به یک جور شرک خفی دچار هستید که اتکال به رهبر را جایگزین اتکال به خدا کرده اید.

اما راه حالی‌ که ذهن زبل شما پیدا کرده برای اینکه نه سیخ بسوزد نه کباب به شرح زیر است: شما از تمام نهاد‌ها و اشخاص در ایران به جز رهبر (معمولا سپاه را هم از انتقاد معاف می‌کنید) انتقاد می‌کنید و بعضا بسیار آتشین هم انتقاد می‌کنید، هیچ باکی ندارید از اینکه دولت، قوه قضایی، مجلس، مجلس خبرگان، نیروی انتظامی، صدا و سیما، امام جمعه یا فرمانده بسیج شهرتان، وزارت علوم، وزارت کشور سیاست‌های فرهنگی‌، اقتصادی، خارجی‌، و خلاصه همه چیز و همه کس جز رهبری را حاضرید با صفاتی چون کم کاری، فساد، ندانم کاری مورد نقد قرار دهید. اما محاسن و ضرر‌های این جور نقادی نصفه نیمه شما چیست؟

از نظر فردی شما میتوانید به خود مدال اخلاق بدهید و خود را قهرمانی ببینید که علیرغم ارادت به نظام، چشم بر روی ظلم نمیبندد، خلاصه کلی‌ خوش خوشتان میشود از این همه حق طلبی که در خود حس می‌کنید و اگر یک روزی هم بابت اعتراضی مثلا با یک سرهنگ نیروی انتظامی یا آخوند محل جر و بحثی‌ هم داشته اید که دیگر در ملکوت سیر می‌کنید از این همه احساس خود امام حسین بینی‌.

اما مصیبت اصلی‌ این رفتار شما و هزاران مثل شما در سطح کلان رخ میدهد که این تخریب هدفمند شما که همه چیز تا یک لایه زیر رهبری را هدف می‌گیرد زیانش از ساکت بودن و انتقاد نکردن صد برابر بیشتر است.

اصولا یکی‌ از معیار‌های دموکراسی وجود و فراوانی‌ لایه‌های "دارای قدرت تا حدودی مستقل از فرمانروا" حائل بین شهروندان و فرمانروا است. در زمان شاه هویدا متملقانه میگفت که چرا به شاه میگویید شخص اول مملکت، این یعنی‌ که ما شخص دوم هم داریم، در حالیکه ما اصلا به جز شاه در این مملکت شخص قابل اعتنایی نداریم.

همان دیدگاه را دور و بری‌های خامنه‌ای بدون اینکه با صراحت هویدا آنرا مطرح کنند در عمل در ۲۰ سال گذشته در حل اجرایش بوده اند، یعنی‌ خالی‌ کردن عرصه از تمام کسانی‌ که اندک هویت و اعتباری به جز از مجرای تنفیذ خامنه‌ای داشته اند و جایگزینی آنها با کسانی‌ که بدون حکم و امضای خامنه‌ای از خود هیچ ندارند. اسم زیبایی‌ هم به این کودتای خزنده داده اند، اسمش را گذشته اند نظریه ریزش و رویش، آنهایی را هم که کنار میگذارند ملقب میشوند به طلحه و زبیر.

با حذف مراجع مستقل و زیر سلطه بردن حوزه‌های علمیه و دستچین کردن خبرگان و مجلس، ریاست جمهوری یکی‌ از معدود جایگاه‌هایی‌ مانده بود که اندک اعتباری داشت که ناشی‌ از مردم بود و نه از رهبر، آنرا هم با آوردن موجودی به نام احمدی نژاد از آبرو و حیثیت انداختند و طوری کردند که رئیس جمهور حتا برای قانع کردن جناح خودش به همراهی، مدام نیاز به حمایت رهبری داشته باشد، یعنی‌ جایگاه آنرا کردند مانند جایگاه نخست وزیر شاه.

مجلس خبرگانی که باید از رهبر حساب بکشد، تبدیل شده به نهادی که از رهبر رهنمود می‌گیرد، فرماندهان استخوان دار سپاه و ارتش یا در حوادث و ترور‌های ساختگی کشته شدند یا با فرماندهان مجیز گوی خامنه‌ای جایگزین شدند و به کنج عزلت فرستاده شدند یا مانند محسن رضایی سر کار گذاشته شدند.

امام جمعه‌های منصوب امام مانند آیت الله طاهری در اصفهان، زرندی در کرمانشاه، جمی‌ در آبادان، یا این اواخر هاشمی‌ رفسنجانی‌ در تهران، یا جوادی آملی و استادی و امینی در قم ریزش میشوند و به جای آنها کسانی‌ مانند حجّت الاسلام سعیدی در قم یا صدیقی در تهران رویش میکنند، حتا آنهایی هم که همیشه ۱۰۰% مطیع بودند مانند موحدی کرمانی نماینده ولی‌ فقیه در سپاه یا حائری شیرازی امام جمعه شیراز تنها به دلیل اینکه به هر حال تا حدودی اسم و اعتباری داشتند و ممکن بود روزی اسباب دردسر شوند میروند و با حجّت الاسلام‌های گمنامی جایگزین میشوند.

خلاصه همه قطعات پازل را که کنار هم بگذارید می‌بینید که روند به این سؤ میرود که دیگر فرد و نهاد مستقل و معتبری به جز رهبری در کشور نماند، و به قول هویدا دیگر لازم نباشد به فرمانروای کشور بگوئیم شخص اول، چون اصلا شخص دومی‌ وجود ندارد که اول معنی‌ پیدا کند.

حالا شما ذوب شده عزیز خود قضاوت کن که آیا این سبک انتقادات نصف نیمه‌ای که شما از همه چیز و همه کس به جز رهبری میکنی‌ که عملا منجر به این میشود که همه نهاد‌ها به جز رهبر از اعتبار و حیثیت بیفتند و مانند ریاست جمهوری در زمان احمدی نژاد تنها به لطف و پشتیبانی‌ رهبر بتوانند به کار خود ادامه دهند، آیا این همان چیزیست که شما میخواهی‌؟ یعنی‌ رهبری که در زمان هاشمی‌ ۳۰% قدرت را داشت و در زمان خاتمی شد ۷۰% و الان به ۹۰% رسیده آیا شما میخواهی‌ این روند تا یکپارچه شدن ۱۰۰% قدرت در دست خامنه‌ای ادامه پیدا کند که اینکه فکر میکنی‌ وقتش رسیده که شما هم تیغ تیز حق طلبی خود را از این پس به جای اینکه متوجه صدا و سیما، یا قوه قضیه یا فلان امام جمعه یا یا وزیر یا سرهنگ نیروی انتظامی بی‌ اختیار بکنی‌ متوجه رهبری بکنی‌ که به فعال ما یشا تبدیل شده در این کشور؟

البته فرض من در این سوال این بود که در شما درجه‌ای از حق طلبی مانده است که میتواند بر عشق شما به خامنه‌ای غلبه کند و نگذارد شما چشم ببندی بر تبدیل شدن این انقلاب به خلافت موروثی آل خامنه‌ای و آماده سازی بستر برای به تخت نشین مجتبی‌ خامنه‌ای که همه شواهد حکایت از آن دارد. وگرنه مرا با دلمردگان و دین فروشان کاری نبوده و نیست.

Friday, August 28, 2009

مژده به ذوب شدگان جویای ترقی‌

کشف فرمول جادویی عزیز دل‌ رهبر شدن و پیشرفت در نظام

رهبری بعد از تنها گذاشتن ناجوانمردانه سعید امامی که کاری جز اطاعت از رهبری نکرده
بود، و برای جبران آن اشتباه با خودش عهد کرد که دیگر هرگز اجازه ندهد ذوب شده‌ای مجازات شود. اگر شک دارید، ببینید آیا میتوانید حتا یک مثال پیدا کنید از یک ذوب شده رده بالا (نه سرباز ساده ریش تراش دزد) که به دلیل جنایتی مجازات شده باشد. ذوب شدگان عزیز لطفا از بیانات اخیر رهبری در جنایت نامیدن کهریزک و کوی دچار واهمه نشوند، منویات واقعی‌ آقا را باید از روی سیره و اعمال انجام گرفته ایشان شناخت نه از روی وعده‌های سر خرمن ایشان.
در ماجرای قتلهای زنجیره‌ای بسیجیان کرمان در ۸ سال پیش مشخص شد که رهبری به قوه قضاییه دستور داده که هیچ بسیجی‌ که مرتکب قتل یا هر چیز دیگری که مستوجب اعدام باشد را قوه قضاییه حق صدور حکم اعدام ندارد و باید با بیت هماهنگ شود و دیدیم که همه قاتلین محفلی کرمان علیرغم عدم رضایت بیشتر اولیأ دم اکنون آزاد و خوش و خرم هستند، همینطور مقصرین ۱۸ تیر یا قاتلین زهرا بنی‌ یعقوب، زهرا کاظمی و ده‌ها مورد تیر اندازیهای منجر به مرگ شهروندان در خیابان‌ها که گاه و بیگاه نیروهای انتظامی و بسیج در حین امر به معروف یا ایست‌های بازرسی یا از روی هوس انجام میدهند، ولی‌ بعد از سعید امامی نه تنها به یک نفر هم نازک تر از گل گفته نشده، بلکه اکثرا مانند مورد سردار نقدی تازه بعد از دست گیری به جرم تشکیل باند آدم ربایی تازه ارتقا هم میگیرند.
اصولا وقتی‌ یک ذوب شده جنایت می‌کند یا به هر نحو زیرش تر میشود تازه میشود باب دل‌ نظام، چون دیگر نظام میتواند از این آدم مطمئن شود که به دلیل آلوده بودن تا آخر پای نظام می‌‌ایستاد، و این فرد دیگر انسان آزاده‌ای نخواهد بود که اگر از نظام پلیدی دید نظام را ترک کند، مثل مرتضوی،یزدی، نقدی که به دلیل پرونده دار بودن تا آخر پای همه چیز نظام خواهند ماند.
شما ذوب شده گرامی‌ هم اگر دنبال ترقی‌ سریع هستید میتوانید یک جنایت تجاوز، اختلاس یا هر خلافی که علیه حق الناس یا حق الله باشد ولی‌ فقط علیه مقام عظما نباشد انجام دهید و رهبر را برای همیشه از وفادار بودن خودتان مطمئن سازید تا نظام هم به موقع از خجالت شما در بیاید. لازم به ذکر است که فرمول قدیمی‌ پیشرفت و ترقی‌ در نظام که در دهه ۶۰ نماز شب خواندن و عابد و زاهد شدن بود مدت هاست دیگر برای ترقی‌ مناسب نیست و نظام اکنون نیاز مبرمی به خلاف کاران حرفه‌ای وفادار دارد نه آدم‌ها دینداری که دم به دقیقه به عدالت و درستی‌ اقدامات رهبری شک کنند.
اگر هنوز هم شک دارید، میتوانید از هلالی مداح یا امام جمعه تویسرکان یا سردار زارعی پیشنماز بانوان لخت یا از مددی معاون متجاوز دانشگاه زنجان سوال کنید که آیا پس از انجام خلاف وضعشان بدتر شد یا بهتر،
پس ‌ای ایمان آورندگان به رهبری، شتاب کنید به سوی فلاح و بهترین اعمال که همانا تجاوز و قتل است، باشد که از رستگاران و مقربین بیت باشید و جاودانه از آنچه رهبری روزی شما گردانیده ارتزاق کنید.

Wednesday, July 29, 2009

دو سوال کوچک از هم وطنان ارزشی و ولایت مدار

دوست ارزشی، مدتی‌ است شکی در من پدید آمده که آیا شما نیروهای ارزشی اصولا تعریفی‌ از ارزش و ضد ارزش در ذهن دارید یا نه. پاسخ شما به این دو سوال پایین من را از این شک نجات میدهد و باعث امتنان است.

سوال اول: تعریف شما از اصول و ارزش‌ها دقیقا چیست؟ لطفا جوابتان راجع به اعمال ارزشی باشد، نه افراد ارزشی، مثلا بجای اینکه بگویید ارزش‌ها یعنی‌ حکومت صالحین یا اطاعت از حاکم صالح، بگویید دقیقا این حکومت صالحین چه کارهای صالحی باید انجام دهد که شما آن را ارزش به شمار آورید.

سوال دوم: بفرمایید که این نظام که شما خود را حامی‌ اساس آن میدانید، تا چه زمانی‌ مقدس است، یعنی‌ آن کدام اعمال است که اگر حکومت انجام دهد دیگر از نظر شما مقدس نبوده و شما از آن رویگردان میشوید، البته یک انسان خود فروخته یا نا آگاه میتواند بگوید حکومت مجاز به هر کاری هست و هر عملی‌ از حکومت سر زند حتما خیر است ولو اینکه ما حکمت آنرا نفهمیم، ولی‌ انسان آگاهی‌ مثل جناب عالی‌ حتما تصدیق میفرمایید که این گونه تسلیم و رضا شاید در برابر خدا قابل توجیه باشد اما در برابر حکومت نشانه کفر است. مانند سوال اول در جواب این سوال هم لطف کنید راجع به "اعمالی" که حکومت را از صلاحیت میاندازد فکر کنید نه راجع به "اشخاصی‌" که اگر بیایند از دید شما باعث انحراف حکومت میشوند.

Sunday, July 26, 2009

همه مردان رهبر


چه خوب است آنها که خود را نیروی ارزشی می‌دانند، یک بار لیست آدمهایی را که همچنان در بیعت رهبر هستند را مرور کنند و جست و جو کنند که هر یک از این آدمها چه سوابقی در انقلاب داشته اند. به ترتیب قد کل پیروان رهبر در این لیست خلاصه میشود:
یک،محمد یزدی: چندان اثری از این فرد در تاریخ انقلاب مشاهده نمی‌شود، اما در سالهای اخیر خود و پسرش حمید دارای فساد اقتصادی هستند و تنها یکی‌ از اقلام تصرفی این آقا لاستیک دنا است.
دو،مصباح یزدی: فردی که در زمان شاه مخالف رسمی‌ امام بود و بعد از انقلاب امام حتا حاضر به ملاقات با او هم نشد. ایشان بدون هیچ نقشی‌ در انقلاب، فردای فوت امام با دریافت لقب مطهری زمان از رهبر بر صدر سفره انقلاب نشست و کادر‌های تربیت شده خود را به تدریج در مرکز حساس امنیتی ، نظامی و قضایی‌ جای داد.
سه،احمد جنتی: یکی‌ از مباشرین اصلی‌ تمام توطئه‌های دو دهه اخیر، هیچ کس حتا تندروترین حامیان نظام هم نامبرده را به عنوان مرد خدا و انسانی‌ با تقوی نمیشناسند.
چهار،خزعلی: مانند مصباح یزدی از اعضای انجمن حجتیه، انسان شروری نیست ولی‌ سابقه مبارزاتی خاصی‌ هم ندارد، در زمان امام با توجه به مشی امام برای بها دادن به روحانیت سنتی‌، عضو شورا نگهبان شد، که بارها در آن جایگاه مورد عتاب امام واقع شد. با توجه به کبر سن، چندان فعالیت سیاسی از او در سالهای اخیر دیده نمی‌شود به جز ابراز ارادت به فرهنگ غدیر در مناسبت‌های مختلف.
به جز ۴ نفر بالا که تا حد اندکی‌ برای خود نامی‌ داشته اند، باقی‌ جریان دنباله رو رهبر را کسانی‌ تشکیل میدهند که اصولا هیچ گاه وزنه‌ای نبوده و نیستند، و ویژگی‌ مشترک آنها این است که کاملا ساخته و پرداخته رهبر فعلی هستند، این افراد صرفا با روحی که رهبر در کالبد سیاسی بیجان آنها دمیده تبدیل به موجوداتی کمی‌ قابل اعتنا شده‌اند. بنابران چون این افراد از خودشان فاقد هر گونه پیشینه‌ای در انقلاب یا جنگ و یا سواد و دانش هستند، طبیعی‌ است که بیعت این مخلوقات بی‌ ریشه رهبر با خالق خود، چیزی به اعتبار خالقشان (رهبر) نمی‌‌افزاید. در این گروه اسامی زیر به چشم میخورد:
حجت الاسلام ذوالنور (نماینده ولی‌ فقیه در سپاه)، سعیدی (نماینده ولی‌ فقیه در ارتش)، حداد عادل (پدر زن مجتبی‌ و نماینده تحمیلی تهران در مجلس ششم و پس از آن)، حسین شریعتمداری، قاسم روانبخش، ازغدی، حجازی، فاطمه رجبی، احمد خاتمی، عشرت شایق، حجت الاسلام طأئب، دکتر رامین، حسن عباسی، سردار ذوالقدر (که پس از دستگیری به جرم تشکیل باند آدم ربایی به ارج و قربش افزوده هم شده ظاهرا)، و بالاخره منصوبان رهبر در سپاه و البته محمود و و کابینه اش.
این کل کسانی‌ هستند که همچنان زیر عالم رهبر سینه‌ میزنند. قضاوت در باب وزانت و وجاهت این افراد را به شما خواننده گرامی‌ میسپرم، حال به لیست مقابل و وزن کسانی‌ که معتقدند رهبر از عدالت خارج شده نگاه کنید:
همه مراجع شامل آیات الله منتظری، موسوی اردبیلی، جوادی آملی، صانعی، امینی، حسن زاده آملی، دستغیب، صافی گلپایگانی، وحید خراسانی، شبیری زنجانی، بیت امام، خاتمی، موسوی، کروبی، مجمع روحانیون مبارز مانند موسوی خوینی ها، امام جمارانی، انصاری، محتشمی، موسوی تبریزی...اعضای شخص جامعه روحانیت مبارز مانند رضا اکرمی، استادی، حسن روحانی، ناطق نوری، تقوی، ...اکثریت فعلا در ظاهر خاموش مجلس خبرگان به گواهی رای آنها به ریاست هاشمی‌ در مقابل یزدی و جنتی، و حتا در کامل تعجب انتقادات مراجعی حکومتی مانند مکارم شیرازی و سکوت معنی‌ دار هاشمی‌ شاهرودی، و نوری همدانی و بالاخره خیل رده‌های میانی بدنه دولت، نیروهای مسلح، وکلا، نویسندگان، اساتید دانشگاه،...
خوب البته یک فردی که به هر بهائی می‌خواهد ذوب در ولایت بماند، میتواند همه بزرگان را به لقب طلحه و زبیر مفتخر کند و بگوید حتا اگر همه دنیا هم به جائر بودن این علی‌ بدلی زمان گواهی دهند باز او دست از ذوب بودن بر نمیدارد، یک سخن با این دوستان بیشتر نمیماند، و آن اینکه آیا شما در گفتار و کردار حسین شریعتمداری، فاطمه رجبی، جنتی، روانبخش، ازغدی، حجازی، حسن عباسی، و سردار ذوالقدر نور حقیقت میبینی‌ یا دریوزگی قدرت؟ شاید بگویی که فقط به شخص رهبر کار داری و عاشق خود اویی نه اطرافیانش. خوب آیا فکر نمیکنی‌ که این چه رهبر پاکیست که هر روز بیشتر از دیروز در بارگاهش فرهیختگان جور می‌بینند و اراذل و اوباش بر صدر مینشینند؟
البته راه مستقیمتر برای اثبات ظالم بودن رهبر این بود که نیم نگاهی‌ به اعمال او شود، اما این نوشتار برای کسانی‌ بود که چنان شیفته زمامدار خود شده اند که او را به مقام خدایی رسانیده و هر ظلم او را هم عین عدل می‌بینند.

Thursday, July 16, 2009

افسانه قدرت و دزدی خاندان هاشمی‌

افراد حوصله، آگاهی‌ و توان اینکه اسم چهل تا دزد را در ذهن داشته باشند ندارند، آنها دنبال یک و فقط یک اسم میگردند تا او و خانواده‌اش را بکنند مظهر همه بدیها و دزدیها. این گونه بود که به کمک دستگاه تبلیغاتی سپاه و خامنه‌ای به مفهومی به نام اکبر شاه شاخ و برگ داده میشود تا همه مشکلات را به او نسبت بدهند، این استراتژی بسیار موفق بوده، نتیجتا با خیلی‌ از عوام و حتا تحصیل کرده‌ها که صحبت میکنی‌ میبینی‌ که در حال و هوای بیست سال پیش هستند و فکر میکنند هنوز رفسنجانی‌ قدرت اصلی‌ کشور است، البته در این میان خامنه‌ای و سپاه توانستند با دزد معرفی‌ کردن هاشمی‌ دزدیهای کلان تر خود را از انظار دور نگاه دارند. خوشبختانه انتخابات اخیر باعث شد مردم درک کنند که قدرت اصلی‌ و ریشه مشکلات رهبر است نه هاشمی‌.

یادمان نرود که درامد چیزهایی‌ مثل اسکله‌های خارج از نظارت سپاه یک درامد پیوسته و دائمی است در حالیکه فرزندان هاشمی‌ اگر ده سال پیش پورسانتی هم گرفته باشند، درامدشان ماهیتی پیوسته ندارد، درامد سالانه تنها یکی‌ از ده‌ها اسکله سپاه و مجوز‌های انحصاری واردات و ساخت و ساز و تغییر کاربری‌های زمینها که "به طور پیوسته و روزانه" به امثال محصولی‌ها داده شده و میشود به اندازه کل دزدیهای موردی فرزندان هاشمی‌ است.

عامل دومی‌ که باعث شده گیر دادن یک جانبه به هاشمی‌ در میان مردم جاذبه داشته باشد، این است که مردم همیشه دوست دارند به بالاترین مقام‌های کشور فحش دهند، اما اکثرا تا قبل از این انتخابات حتا جرات صحبت راجع به خامنه‌ای را نداشتند و سعی‌ میکردند وجود او را نادیده بگیرند، نتیجه اینکه تمام فحش‌ها از جمله سهم فحش خامنه‌ای هم نصیب فرد دوم یعنی‌ هاشمی‌ میشد.

عامل سوم در گیر دادن به هاشمی‌ هم بر میگردد به امکان ایجاد سریع زبان مشترک با عوام، شما اگر در تاکسی بنشینید و از دزدیهای سرداران سپاه یا امامی کاشانی صحبت کنید، بغل دستی‌ شما مدتی‌ طول میکشد تا با شما به هم زبانی برسد، اما با اولین اشاره به اکبر شاه درست مثل اشاره به تکیه کلام‌های محبوب روز که مثلا از سریال‌های مهران مدیری وارد جامعه میشود، در عرض یک دقیقه میتوانید با مخاطب عوام به هم زبانی و درک مشترک برسید.

خلاصه هاشمی‌ اگر ثروتی هم اندوخته باشد که حتما کرده است کاری متفاوت از بقیه سران و سرداران نظام انجام نداده. ضمن اینکه اگر ثروتی نیندوخته بود در روزگاری مثل امروز که موسوی و خاتمی و کروبی از یک دفتر ساده هم محروم میشوند، هاشمی‌ نمیتوانست مینیمم لازم برای ادامه حیات سیاسی خود و حزبش را داشته باشد و کمکی‌ باشد برای جلوگیری از یک قطبی شدن کامل فضا.

البته ضمن دیدن مظلومیت امروز هاشمی‌ یادمان هم نمی‌رود که همین هاشمی‌ سالها با همدستی خامنه‌ای لیبرال‌ها و بعد چپ‌ها را قلع و قمع کرد، بطور مثال آن روزی که در انتخابات مجلس چهارم راست‌ها داشتند کروبی را با شایعاتی مثل سکه دادن در عروسی پسرش بی‌ آبرو میکردند تا بتوانند همه قدرت را قبضه کنند، همین هاشمی‌ همدستی یا سکوت رضایت آمیز داشت.

Sunday, July 5, 2009

روانشناسی‌ ذوب در ولایت

اینجا سعی‌ شده که گونه‌های مختلف ذوب شدگان معرفی‌ شود، البته از آنجاییکه اکثر ذوب شدگان بطور هم زمان از چند مشکل اساسی‌ رنج میبرند، بنا بر این اکثر آنها واجد شرایط عضویت در بیش از یک گروه از6 گروه‌ زیر هستند.


۱- ذوب شدگان مشرک و منکر رزاق بودن خداوند.

گرچه یک ذوب شده به زبان خدا را روزی رسان میداند، اما در عمل به دلایلی مثل عدم اعتماد به نفس، ترس، یا نداشتن مهارت کافی‌ علمی‌ یا فنی‌، خود را در حدی نمیبیند که بتواند بدون وفاداری مطلق به نظام قادر به کسب در آمد مشروع باشد. هدف یکی‌ ممکن است حد اقلی از در آمد باشد و هدف دیگر حفظ موقعیت شغلی‌ بالایی‌ که به ناحق کسب کرده، ولی‌ آنچه در همه این افراد مشترک است، شرک خفی است به این معنی‌ که روزی رسان را نظام میبینند نه خدا.

از دید کلان این مشکل بر میگردد به ساختار اقتصادی دولتی و غیر رقابتی که عمده فرصت‌های شغلی‌ را دولتی کرده است. اما در برخی‌ موارد هم مشکل نه از سیستم بلکه از فرد است که به جائ یادگیری مهارت‌های مورد نیاز جامعه، زندگی‌ خود را به آموختن مثلا علوم دینی یا فعالیت در پایگاه بسیج گذرانده است. در این حالت این فرد به عنوان یک عامل فشار به حکومت عمل می‌کند و از حکومت خواستار ایجاد شغل‌های متناسب با سطح توان خود خواهد شد. به طور مثل ایجاد پست امام جماعت برای بیمارستان‌ها یا مربی‌ پرورشی برای مدارس در همین راستا قابل برسی‌ است. البته مملکتی مثل ایران شاید به مثلا ۵ هزار کارشناس دینی نیاز داشته باشد، اما وقتی‌ به جای ۵ هزار، پانصد هزار نفر به دنبال علوم دینی میروند، آن وقت ما پانصد هزار انسان غیر مولد داریم که خود و خانواده‌شان چاره‌ای ندارند جز اینکه با چنگ و دندان از حکومتی که پیوسته در حال خلق فرصت شغلی‌ برای آنهاست دفاع کنند.


۲- ذوب شدگان قطعیت گرا:

ترس از عدم قطعیت در همه انسان‌ها وجود دارد، اما به هر میزان که توان ذهنی‌ افراد کمتر است وحشت آنها از عدم قطعیت نیز بیشتر میشود. در مورد دین ما با دو تعریف از کارکرد دین روبرو هستیم، اول دینداری عارفانه و دوم دینداری مقلدانه. گروه اول کسانی‌ هستند که به تعبیر سروش کارکرد دین را حیرت زایی‌ میدانند نا حیرت زدایی. این گروه به سوی امواج متلاطم تفکر شنا میکنند و از به سر بردن در وادی حیرت بیمناک نیستند. هر گاه که حیرتی از آنان به یقینی تبدیل میشود، در جست و جوی حیرتی بزرگتر و متعالی تر بر می‌‌آیاند.

اما گروه دوم افراد مقلد یا همان ذوب شدگان هستند که به دنبال ساحل نجاتی هستند که آنها را از وحشت تفکر نجات دهد و پاسخ تمام پرسش‌های آنها را برایشان بسته بندی شده عرضه کند. همانطور که کودک با این خیال که پدرش جواب همه سوالات را میداند آرامش می‌گیرد، ذوب شده هم دنبال مقتدایی است که با بیانات آرامش بخشش روح او را جلا دهد.


۳-ذوب شدگان تشنه پدر سالاری:

این گروه کسانی‌ هستند که دچار یکسان پنداری زمامدار کشور با پدر شده اند. البته برخی‌ از این گروه ممکن است خاطرات شیرینی‌ از پدرسالاری در خانواده خود داشته باشند و برخی‌ دیگر بلعکس خاطرات تلخ و برخی‌ ممکن است همواره در حسرت چشیدن لذت یک پدر مقتدر مانده باشند، اما آنچه وجه مشترک تمام اینهاست این است که همگی‌ وجود یک منبع اقتدار نا محدود را برای خانواده و کشور لازم میشمرند و همانطور که تصور پرسشگری فرزندان از پدر مو را به بدن این افراد سیخ می‌کند، تردید و سوال از رهبر هم برای این گروه معنی‌ به جز وقاحت و خیانت ندارد. این افراد گرچه به زبان مجلس خبرگان را قبول دارند، اما اگر روزی یک خبره بخواهد به وظیفه قانونی خود عمل کند و رهبر را به پرسش بگیرد، هم اینان بر ضد خبرگان شعار میدهند، می‌توان ریشه‌های این عشق بیمار گونه و ارضا نشده به پدر و رهبر را با استفاده از نظریات فروید هم تحلیل کرد که جائ آن اینجا نیست.


۴-ذوب شدگان دچار احساس جاماندگی

کسانی‌ هستند که در زمینه یا زمینه هایی‌ از بقیه جامعه یا هم سالان، عمو زاده‌ها یا همسایگان عقب افتاده اند و به حق یا به ناحق به این نتیجه رسیده اند که حق آنها خورده شده. زرنگ‌های این گروه که از توان خود برای رقابت سالم نا امید است، تصمیم می‌گیرد که از راه میان بر برود و با ذوب شدن و بسیجی‌ شدن عقب افتادگی خود را جبران کند. ساده تر‌های این گروه هم در دزد گیریها و مچ گیریها ی مزورانه احمدی نژاد، یک انسان حق طلب را میبینند که می‌خواهد حق خورده شده آنها را از همه زورمندان بگیرد.


۵-ذوب شدگان دچار وحشت شدید از بی‌ حجابی و شراب خواری:

اگر از این افراد سوال کنید، این ارزشها و اصولی که شما به خاطر آن پشتیبان حکومت هستید چیست معمولا جواب صریحی ندارند، بخصوص که حتا خود این افراد قبول دارند که بسیاری از چیزهایی‌ که جزو اهداف اولیه انقلاب بودند مثل دروغ نگفتن از تریبون ها، برابری همه شهروندان، حذف شکنجه و سانسور و سرکوب، آزادی بیان، حق تجمع مسالمت آمیز، انتخابات آزاد واقعی‌ و غیر فرمایشی، قوه قضایی‌ مستقل....فدائ یک مفهوم کلی‌ به نام حفظ نظام شده اند. سوالی که پیش میاید این است که اگر موارد بالا ارزش‌های اصلی‌ نظام نبودند و نظام بدون آنها هم هنوز مقدس است پس لابد این ذوب شدگان ارزش‌ها و اصول ریشه‌ای تری را سراغ دارند که هنوز پشتیبان نظام هستند. قطعاً بحث نماز و روزه و حج و صله ارحام و اجتناب از مال حرام ....هم نمیتواند باشد چون از این جنبه ها اتفاقا در زمان شاه وضع بهتری داشتیم.

به نظر می‌رسد تمام آنچه که عامل حمایت یک ذوب شده از نظام است در دو چیز خلاصه میشود، حجاب اجباری و نبودن میخانه. ریشه نگرانی این افراد از حق انتخاب پوشش بر میگردد به نگرانی این افراد از کنترل زن و دختر خود. آنچنان این دو مساله حجاب و شراب ذهن اینها را به خود مشغول کرده که حاضرند به بهائ نابودی تمام ارزش‌های دیگر و هر خونریزی و ظلمی این دو مساله اتفاق نیفتاد. (جالب اینکه ۳۰ سال حجاب اجباری نتیجه عکس داده و سبب شده که الان حتا زنهای خود این افراد از مزاحمت‌های خیابانی در امان نباشند)


-ذوب شدگان جویای شخصیت۶:

این موضوع بیشتر شامل نوجوانان سنین ۱۴ تا ۱۸ است. نوجوانی که هیچ گاه در خانواده و جامعه جدی گرفته نشده یکباره خود را در جمعی مانند پایگاه مسجد میبیند که نا تنها به او احترام میگذارند و مجال سخن گفتن میدهند بلکه گاهی به او اسلحه هم میدهند. یعنی‌ یکباره در موقعیتی میرود که میتواند به تمام آنهایی که او را بچه میدانستند دستور ایست و فرمان بدهد. این دام به خصوص روی افراد ضعیف خوب اثر می‌کند، ولی‌ خوشبختانه اکثر کسانی‌ که به این دلیل ذوب شده بودند با رسیدن به سنین بالاتر خود را نجات میدهند