یک خصلت جالب در ذوب شدگانی مانند شما که هنوز کورسویی از وجدان در آنها باقی مانده وجود دارد.
شما حس میکنید که در این مملکت فجایع و ظلمهای زیادی اتفاق میافتد، تا سالها روش کتمان را داشتید، اما الان که جنایت بیش از حد عیان شده دیگر کتمان کردن را مساوی توهین به شعور خودتان میبینید. اما از طرفی هم نمیخواهید با انتقاد کردن بی محابا خود را از جرگه خودیها خارج کنید به دلایلی که ممکن است منافع مادی باشد، یا تمایل به پذیرفته شدن در مجامع و باندهای ارزشی یا حتا ممکن است صرفا احساس درونی خودتان باشد که از نظر ذهنی حس ذوب شدگی در بالاترین مرجع قدرت کشور برای ثبات روحی روانی شما لازم است، که البته در آن صورت به یک جور شرک خفی دچار هستید که اتکال به رهبر را جایگزین اتکال به خدا کرده اید.
اما راه حالی که ذهن زبل شما پیدا کرده برای اینکه نه سیخ بسوزد نه کباب به شرح زیر است: شما از تمام نهادها و اشخاص در ایران به جز رهبر (معمولا سپاه را هم از انتقاد معاف میکنید) انتقاد میکنید و بعضا بسیار آتشین هم انتقاد میکنید، هیچ باکی ندارید از اینکه دولت، قوه قضایی، مجلس، مجلس خبرگان، نیروی انتظامی، صدا و سیما، امام جمعه یا فرمانده بسیج شهرتان، وزارت علوم، وزارت کشور سیاستهای فرهنگی، اقتصادی، خارجی، و خلاصه همه چیز و همه کس جز رهبری را حاضرید با صفاتی چون کم کاری، فساد، ندانم کاری مورد نقد قرار دهید. اما محاسن و ضررهای این جور نقادی نصفه نیمه شما چیست؟
از نظر فردی شما میتوانید به خود مدال اخلاق بدهید و خود را قهرمانی ببینید که علیرغم ارادت به نظام، چشم بر روی ظلم نمیبندد، خلاصه کلی خوش خوشتان میشود از این همه حق طلبی که در خود حس میکنید و اگر یک روزی هم بابت اعتراضی مثلا با یک سرهنگ نیروی انتظامی یا آخوند محل جر و بحثی هم داشته اید که دیگر در ملکوت سیر میکنید از این همه احساس خود امام حسین بینی.
اما مصیبت اصلی این رفتار شما و هزاران مثل شما در سطح کلان رخ میدهد که این تخریب هدفمند شما که همه چیز تا یک لایه زیر رهبری را هدف میگیرد زیانش از ساکت بودن و انتقاد نکردن صد برابر بیشتر است.
اصولا یکی از معیارهای دموکراسی وجود و فراوانی لایههای "دارای قدرت تا حدودی مستقل از فرمانروا" حائل بین شهروندان و فرمانروا است. در زمان شاه هویدا متملقانه میگفت که چرا به شاه میگویید شخص اول مملکت، این یعنی که ما شخص دوم هم داریم، در حالیکه ما اصلا به جز شاه در این مملکت شخص قابل اعتنایی نداریم.
همان دیدگاه را دور و بریهای خامنهای بدون اینکه با صراحت هویدا آنرا مطرح کنند در عمل در ۲۰ سال گذشته در حل اجرایش بوده اند، یعنی خالی کردن عرصه از تمام کسانی که اندک هویت و اعتباری به جز از مجرای تنفیذ خامنهای داشته اند و جایگزینی آنها با کسانی که بدون حکم و امضای خامنهای از خود هیچ ندارند. اسم زیبایی هم به این کودتای خزنده داده اند، اسمش را گذشته اند نظریه ریزش و رویش، آنهایی را هم که کنار میگذارند ملقب میشوند به طلحه و زبیر.
با حذف مراجع مستقل و زیر سلطه بردن حوزههای علمیه و دستچین کردن خبرگان و مجلس، ریاست جمهوری یکی از معدود جایگاههایی مانده بود که اندک اعتباری داشت که ناشی از مردم بود و نه از رهبر، آنرا هم با آوردن موجودی به نام احمدی نژاد از آبرو و حیثیت انداختند و طوری کردند که رئیس جمهور حتا برای قانع کردن جناح خودش به همراهی، مدام نیاز به حمایت رهبری داشته باشد، یعنی جایگاه آنرا کردند مانند جایگاه نخست وزیر شاه.
مجلس خبرگانی که باید از رهبر حساب بکشد، تبدیل شده به نهادی که از رهبر رهنمود میگیرد، فرماندهان استخوان دار سپاه و ارتش یا در حوادث و ترورهای ساختگی کشته شدند یا با فرماندهان مجیز گوی خامنهای جایگزین شدند و به کنج عزلت فرستاده شدند یا مانند محسن رضایی سر کار گذاشته شدند.
امام جمعههای منصوب امام مانند آیت الله طاهری در اصفهان، زرندی در کرمانشاه، جمی در آبادان، یا این اواخر هاشمی رفسنجانی در تهران، یا جوادی آملی و استادی و امینی در قم ریزش میشوند و به جای آنها کسانی مانند حجّت الاسلام سعیدی در قم یا صدیقی در تهران رویش میکنند، حتا آنهایی هم که همیشه ۱۰۰% مطیع بودند مانند موحدی کرمانی نماینده ولی فقیه در سپاه یا حائری شیرازی امام جمعه شیراز تنها به دلیل اینکه به هر حال تا حدودی اسم و اعتباری داشتند و ممکن بود روزی اسباب دردسر شوند میروند و با حجّت الاسلامهای گمنامی جایگزین میشوند.
خلاصه همه قطعات پازل را که کنار هم بگذارید میبینید که روند به این سؤ میرود که دیگر فرد و نهاد مستقل و معتبری به جز رهبری در کشور نماند، و به قول هویدا دیگر لازم نباشد به فرمانروای کشور بگوئیم شخص اول، چون اصلا شخص دومی وجود ندارد که اول معنی پیدا کند.
حالا شما ذوب شده عزیز خود قضاوت کن که آیا این سبک انتقادات نصف نیمهای که شما از همه چیز و همه کس به جز رهبری میکنی که عملا منجر به این میشود که همه نهادها به جز رهبر از اعتبار و حیثیت بیفتند و مانند ریاست جمهوری در زمان احمدی نژاد تنها به لطف و پشتیبانی رهبر بتوانند به کار خود ادامه دهند، آیا این همان چیزیست که شما میخواهی؟ یعنی رهبری که در زمان هاشمی ۳۰% قدرت را داشت و در زمان خاتمی شد ۷۰% و الان به ۹۰% رسیده آیا شما میخواهی این روند تا یکپارچه شدن ۱۰۰% قدرت در دست خامنهای ادامه پیدا کند که اینکه فکر میکنی وقتش رسیده که شما هم تیغ تیز حق طلبی خود را از این پس به جای اینکه متوجه صدا و سیما، یا قوه قضیه یا فلان امام جمعه یا یا وزیر یا سرهنگ نیروی انتظامی بی اختیار بکنی متوجه رهبری بکنی که به فعال ما یشا تبدیل شده در این کشور؟
البته فرض من در این سوال این بود که در شما درجهای از حق طلبی مانده است که میتواند بر عشق شما به خامنهای غلبه کند و نگذارد شما چشم ببندی بر تبدیل شدن این انقلاب به خلافت موروثی آل خامنهای و آماده سازی بستر برای به تخت نشین مجتبی خامنهای که همه شواهد حکایت از آن دارد. وگرنه مرا با دلمردگان و دین فروشان کاری نبوده و نیست.