Sunday, October 10, 2010

یک حکم فقهی‌ که به تنهایی‌ میتواند توضیح دهد که چرا ایران امروز ۹۹% مسلمان اسمی دارد

استفتا از محضر رهبر انقلاب: آیا در خانواده زرتشتی که یکی‌ از فرزندان مسلمان شده بعد از فوت والدین با بودن آن فرزند مسلم چیزی به بقیه فرزندان غیر مسلم می‌رسد؟

پاسخ مقام عظمای ولایت: با وجود وارث مسلمان ارث به کافر نمیرسد. والسّلام

مقدمه

تقریبا همه ما در طول زندگی‌ کوتاه خود در اطرافیانمان شاهد این بوده ایم که چگونه در خانواده‌ای یک یا چند فرزند سعی‌ میکردند با هر ترفندی ارثیه بیشتری نصییب خود کنند و حق برادران و خواهران خود را بخورند، امروز که ما ۹۹% مسلمان هستیم ترفند مسلمان شدن برای بالا کشیدن یکجای ارثیه (طبق این قاعده فقهی‌) کاربرد وسیعش را از دست داده ، ولی‌ در روزگاری که درصد قابل توجهی‌ هنوز غیر مسلمان بودند آیا هیچ ترفندی بهتر و ساده تر و به ظاهر مشروع تر از مسلمان شدن میتواند یک فرزند زبل و ناخلف را وارث انحصاری ۱۰۰% ارثیه پدری بکند؟

حالا فرض کنید شما خواهر و برادر یک چنین موجود زبلی هستید که می‌خواهد با مسلمان شدن همه ارثیه را یکجا قورت دهد، هر چقدر هم که شما به دین آبا و اجدادیتان (زرتشتی، یهودی، مانوی، مزدکی...)، علاقه‌ مند باشید آیا بیکار مینشینید تا این برادر زبل با گفتن یک شهادتین ساده حق شما از ارثیه را یکجا بخورد یا اینکه شما هم متقابلأ با مسلمان شدن ظاهری سعی‌ می‌کنید پاتک این زبل خان را خنثی کنید؟

حد اقل خیلی‌‌ها در این موقعیت به خود می‌گویند اشکال ندارد بگذار حالا در ظاهر مسلمان شویم که ارثیه پدری از دست نرود، بعد به بچه‌ها و نوه‌هایمان میسپاریم با مساعد شدن شرایط به دین اجدادی برگردند، البته میدانیم که این فرصت مساعد به لطف حکومت‌ها و فقهای خودکامه هیچگاه در تاریخ ما پدیدار نشد و بعد از ۴-۵ نسل هم دیگر هیچ نواده‌ای به فکر اجرای وصییت مخفیانه جّد پنجمش در برگشت به دین اجدادی نخواهد بود. اصلا گیریم که زمینه اجتماعی بازگشت به دین اجدادی هم مهیا بود و نسل پنجم هم وصیت یادش بود، وقتی‌ هر فردی ۳۲ تا جّد پنجم دارد، چرا من باید برای یکی‌ از این ۳۲ جّد پنجمم ارزش خاصی‌ نسبت به ۳۱ تای بقیه قائل باشم که به صرف وصیت آن یک نفر دوباره دین عوض کنم؟

در ادامه با یک مدل ساده نشان داده میشود که حتا با محافظه کارانه‌ترین فروض هم می‌توان توضیح داد که چطور ممکن است جامعه‌ای که در نقطه اولیه یک اقلیت ۴۰ درصدی غیر مسلمان داشته، تنها بر اثر این قاعده فقهی‌ مربوط به ارث که توسط مقام رهبری هم تکرار شده، در عرض ۱۳۵۰ سال، از ۴۰% برسد به ۲% غیر مسلمان

فرض‌های مدل

فرض کنیم نه در فردای حمله عمر به ایران و نه در سالها و قرون پس از آن اصلا هیچ تهدید جانی و کشتاری برای مسلمان کردن ایرانیان وجود نداشته. قطعاً نمی‌توان تصور کرد که رسیدن به اکثریت ۹۹% مسلمانان اتفاقی‌ بوده باشد که در طی‌ یک سال، یا حتا یک نسل و یک قرن اتفاق افتاده باشد، همانطور که تاریخ گواهی میدهد که چند قرن پس از این حمله هنوز نواحی از ایران به زیر سیطره اعراب در نیامده بوده و در نواحی تحت سیطره نیز هر از گاهی قیامهایی نافرجام شکل میگرفته.

حالا مردم ایران در دوره‌ای پس از حمله اعراب به ایران را در نظر بگیرید، مثلا جامعه ۱۳۵۰ سال پیش (سال ۵۰ هجری) را در نظر بگیرید. در این جامعه گرچه اسلام کمابیش به اکثریت رسیده ولی‌ قطعاً این اکثریت به مراتب کمتر از ۹۹% امروزی است، مثلا اگر اکثریت مسلمین در سال ۵۰ هجری به ۶۰% رسیده باشد (گیریم همه این ۶۰% هم از روی علاقه‌ و اختیار اسلام آورده اند)، معنیش این است که هنوز ۴۰% غیر مسلمان در ایران وجود داشتند. نوادگان این جمعیت ۴۰ درصدی غیر مسلمان را از سال ۵۰ هجری تا امروز دنبال کنید، اگر فاصله سنی بین والدین و فرزندان را به طور متوسط ۳۰ سال در نظر بگیریم، یعنی‌ حدودا ۴۵ نسل در طی‌ این ۱۳۵۰ سال عوض شده، یعنی‌ شما چهل و پنجمین نواده جّد ۱۳۵۰ سال پیش خود هستید.

اگر فرض کنیم در هر نسل فقط ۵% از غیر مسلمان‌ها زبل خان از آب دربیایند، یعنی‌ فقط یک نفر از هر ۲۰ نفر غیر مسلمان بخواهد سعی‌ کند با ترفند مسلمان شدن ارثیه برادر و خواهرش را بالا بکشد و فرض کنیم برای مقابله با این ترفند فقط یکی‌ از هر پنج خواهر یا برادر این زبل خان‌ها تصمیم بگیرند که آنها هم به ظاهر ایمان بیاورند تا سهم ارثیه خود را حفظ کنند، یعنی‌ ۸۰% آنقدر به دین اجدادی خود وفادار باشند که حاضر باشند شاهد از دست رفتن ارثیه باشند ولی‌ مسلمان نشوند ,که به نظر نگارنده واقعا خیلی‌ کمتر از ۸۰% حاضرند چنین بهائی برای حفظ اسمی دینشان بدهند

پس در هر نسلی ۵+۱ =۶% از باقیمانده جمعیت غیر مسلمان فقط و فقط به دلایل مربوط به ارثیه و زبل بازی یکی‌ از فرزندان خانواده مسلمان میشوند. بماند که خیلی‌‌های دیگر هم برای حفظ جانشان و اموالشان از دستبرد حکومت، فقیهان و همسایگان مسلمان متجاوز خود و در یک کلام دزدانی به جز خواهر و برادر خود شخص، مجبور به اسلام آوردن میشوند

نتیجه مدل

طبق نتایج این مدل شبیه سازی اگر در هر نسلی فقط ۶% غیر مسلمانان به دلیل مربوط به ارثیه اسلام بیاورند، ۴۵ نسل زمان کافیست برای آنکه از جامعه ۶۰% مسلمان برسیم به ۹۸% مسلمان در ۱۳۵۰ سال بعد که تقریبا همان میزانیست که ما الان داریم. پیدا کردن پرتغال فروش با شما

Friday, July 16, 2010

امنیت برای همه ایرانیان

امنیت یک کالای عمومی‌ است نه خصوصی، اگر هست باید برای همه باشد، اگر هم نیست برای هیچ کس نباید باشد، این نمی‌شود که شیعیان بتوانند انواع مراسم روحانی و فیض بخش خود را در فضایی آکنده از معنویت و آرامش برگزار کنند، اما سنی و درویش و سایرین مسجدشان بر سرشان خراب شود و زن و فرزندشان به اسارت روند. ترور بد است اگر کوچکترین کور سوی امیدی به احقاق حق از مجاری قانونی‌ باقی‌ باشد، اما دوستانی که ابراز انزجار از ترورشان فقط وقتی‌ گٔل می‌کند که یک تعدادی از گروه غالب مذهبی‌ یا نژادی کشور آسیب میبینند لطفا فکری به حال این مدل حق طلبی یک بام و دو هوای خود بکنند، حالا یا با تفکر یا به کمک تکنیک ساده گذاردن خود به جای اقلیت‌های مذهبی‌ و نژادی.

برای شروع بد نیست این گونه افراد خودشان را به جای اهالی این روستا بگذارند و بگویند چکار میکنند اگر جای آنها باشند. قضیه از این قرار است که یک ماه پیش کلیه خانه‌های یک روستای بهایی نشین اطراف ساری در هنگام فصل درو تخریب شد و زمین‌هایشان با حمایت استانداری، به وسیله شیعیان غیور روستاهای مجاور تصرف شد، البته در تمام این ۳۰ سال گذشته هم مردم بهایی این روستا از سکونت در خانه‌های خود محروم شده بودند و فقط اجازه داشتند چند روز از سال به هنگام درو به آنجا بیایند و با نظارت مقامات پلمب خانه‌های خود را برای چند روز باز کنند ولی‌ امسال به همین میزان "رأفت اسلامی" نیز پایان داده شد و همه چیزشان را تخریب و تصرف کردند. شما را نمیدانم ولی‌ من حق مقابله به مثل را برای هر انسانی‌ قائلم، یعنی‌ با توجه به سلب امید احقاق عدالت برای اقلیت‌ها در ایران، اگر ساکنان بهائی رانده شده این روستا شبانه بروند و خانه و مزراع روستای متجاوز شیعه نشین مجاور را تخریب کنند، به نظر من زیاده روی نکرده اند، نظر شما چیست؟

Saturday, July 10, 2010

ظلم با السویه عدل نیست، چرا باید از مقاومت بازار در برابر حکومت دفاع کنیم؟

این چند روز نظراتی در بالاترین مطرح شده که نشان میدهد بعضی‌ ها مقاومت بازار را شایسته حمایت نمیدانند، من اینجا سعی‌ می‌کنم به چند استدلال که این دوستان مطرح کرده اند پاسخ بدهم:

استدلال اول: بازار در اعتراضات به انتخابات از جنبش حمایت نکرد، پس ما هم نباید از آنها حمایت کنیم

پاسخ:

اکثر بازاریها و خانواده آنها مثل بقیه ملت، به شکل فردی در تظاهرات ها، الله اکبر ها، و سایر حرکت ملت حضور داشته اند، طبیعی است که یک بازاری این روز‌ها از ابزار مغازه ‌اش در یک مساله صنفی مثل بحث مالیات‌ها استفاده کند، درست مثل وقتی‌ که تاکسی داران با ابزار تعطیلی‌ تاکسی خود و کارگران ایران خودرو با ابزار تعطیل خط تولید به مسائل صنفی‌شان اعتراض میکنند، اما اینکه از بازاریها انتظار داشته باشیم از ابزار بستن مغازه‌شان در یک مساله سیاسی (غیر صنفی) مثل انتخابات استفاده کنند، مانند این است که از تاکسی داران بخواهیم با تاکسی‌شان بیایند به وسط تظاهرات، یا کارگران ایران خودرو خط تولید را به خاطر انتخابات تعطیل کنند یا کارمندان وزارتخانه‌ها یا صاحبان اموزشگاه‌های خصوصی، محل کارشان را به خاطر انتخابات تعطیل کنند.

این البته انتظار نا‌ بجایی نیست اگر آن را از همه اقشار طلب کنیم و بگوییم که همه اقشار باید علاوه بر خودشان از ابزار کارشان هم باید به نفع جنبش استفاده کنند، ولی‌ نا‌ عادلانه این است که ما فقط از یک صنف (بازاری) انتظار داشته باشیم کاری را انجام دهد که هیچ قشر دیگری فعلا قادر به انجامش نبوده. بماند که خیلی‌‌ها در بازار سعی‌ کردند این کار را بکنند و خیلی‌ از آنها از خانواده زندانیان حمایت کرده و میکنند.


استدلال دوم: هدف بازاریها حمایت از جنبش نیست، بلکه فقط برای فرار از مالیات است، هر دولت دیگری هم بود اینها نمی‌خواستند مالیات بدهند.

پاسخ: درست است که آنها برای مالیات این اعتراض را میکنند گرچه بعید نمیدانم اگر برای خیلی‌ از آنها شاید فرصت و محملی هم باشد تا بغض فرو خورده‌شان از این حکومت را هم نشان دهند، ولی‌ نیتشان هرچه که می‌خواهد باشد، در شرایط امروز ایران یکی‌ از شرافتمندانه کار‌ها فرار از مالیات است، ما حکومتی داریم که با پول این ملت سلاح میخرد و اراذل استخدام می‌کند تا با مردم خود بجنگد، حال آیا با چنین دولتی شما خوش حال میشوید که این دولت بتواند درامد بیشتری از مالیات کسب کند تا بتواند بهتر به مواجب بگیران خود ساندیس رسانی کند یا هر یک ریالی که کمتر از جیب افراد (ولو بگوییم اصلا قشر سرمایه دار زالو صفت) به جیب دولت برود به نفع همه است.

اگر یک تومن در جیب سرمایه دار زالو صفت بماند بدترین بلایی که سر من و شما میاید این است که بچه این آقا بجای یک ماشین، دو تا ماشین میخرد و بیشتر به من و شما پز میدهد، ولی‌ این یک تومن اگر به جیب حکومت برود با آن بجای یک کهریزک، دو تا کهریزک می‌سازد، حالا شما ترجیح میدهد این یک تومن در جیب زالو بماند یا در جیب حکومت؟


استدلال ۳: وقتی‌ کارگر و معلم و کارمند دارند مالیات میدهند، چرا مالیات بازاری دو برابر نشود؟

استدلال: فرض غلطی در این استدلال این است است که اگر حکومت یک جایی‌ یک درامد اضافی کسب کرد حاضر است از درآمدش در جای دیگری صرف نظر کند، مگر وقتی‌ درامد نفتی‌ ۴ برابر شد کارگر و معلم بخشودگی مالیاتی گرفتند که حالا با افزایش مالیات بازاری، تغییری به نفع اقشار ضعیف‌تر پیش بیاید؟ نظام ولایی، دولت سوئد نیست که بگوییم هرچه بیشتر پولدار تر شود بیشتر به جامعه خدمات بدهد،

بله این دولت هر چه پولدارتر شود به یک اقشاری بیشتر می‌رسد ، ولی‌ گیرندگان کمک هیچگاه نیازمندان واقعی‌ نبوده و نخواهند بود، با پول زیادتر تنها اقشاری مانند مزدوران داخلی‌ (باتوم و کهریزک وساندیس اضافی، سفر زیارتی و بیمه مجانی‌ برای همه بسیجیها، ....) و مزدورن خارجی‌ (طالبان، بمب گذران القاعده در عراق، حزب الله، ونزوللا، جزایر کومور، بولیوی، سری لانکا، نیکاراگوا،...) وضعشان بهتر میشود.

در ثانی‌ حالا که چنگال این حکومت در بدن اقشاری مثل معلم، صنعت گر‌ و کارگر هست، آیا ما باید تلاشمان را بگذریم روی اینکه این چنگال را از بدن این اقشار بیرون بیاوریم یا اینکه بگوییم "ظلم با السویه عدل است" و بنابراین سعی‌ کنیم چنگال را به بدن همه اقشار از جمله بازار هم هر چه بیشتر فرو کنیم!

نتیجه گیری:

به نظر من حاکمان ایران عاشقانه و با حسرت به مدل حکومتی کره شمالی نگاه میکنند و آرزویشان این است که جامعه ایران آن چنان زبون بود که مجتبی هم می‌توانست به اسودگی‌ کیم جونگ ایل بر جای پدرش تکیه بزند، به نظر من آنچه که تاکنون این حاکمان را از رسیدن به هدفشان باز داشته نه وجود میلیون‌ها شهر نشین روشنفکر و هزاران استاد دانشگاه نظریه پرداز بلکه به دلیل وجود گردش اقتصادی در سایه و حجم بالای پول‌های تا حدی خارج از تیر رس حکومت است. شعار فریبنده شفافیت اقتصادی و نور افکن تابانیدن بر همه زوایای اقتصاد برای کشور‌های دمکراتیک بسیار زیباست اما برای ایران با این حکومتی که کمر به قتل جامعه مدنی بسته سمی مهلک است. هرچه حجم اقتصاد سایه (منظور فقط بخش سایه غیر حکومتی است، نه شرکت‌های در سایه سپاه و بسیج) بیشتر باشد، امکان سلطه کامل حکومت بر کلّ جامعه و تبدیل ایران به کره شمالی سخت تر میشود، به نظر من وجود هر یک بازاری یا حتا دستفروش لب خیابان که در آمدی خارج از حیطه نظارت دولت دارد بسیار مفید تر است برای بقای جامعه مدنی، از هزاران کارمند دولتی و اساتید دانشگاهی روشنفکری که چک حقوق آخر ماهشان باید از زیر دستان احمدی نژاد ردّ شود.

تا زمان برقراری دموکراسی در ایران بیاییم هم خودمان از مالیات و شفافیت اقتصادی فرار کنیم، و چه شخصا موفق شدیم یا نه، از فرار اقشار دیگر هم حمایت کنیم. یادمان باشد که یکی‌ از روحیات منفی‌ و تفکرات غلطی که در طول تاریخ کمک کرده به بقای حکومت‌هایی‌ مثل استالین، یا کیم جونگ ایل همین است که بگوییم حالا که من خودم در زیر دست جلاد هستم، پس بگذار بقیه را هم بیاورم زیر نور افکن جلاد تا شاید فشار روی خودم کم شود!

بکوشیم که همه نورافکن ها، دوربین‌های مدار بسته و سیستم‌های اتوماسیون کامپیوتری که دولت ما را مانند دولت رمان ۱۹۸۴ مقتدر می‌کند از کار بیفتند!


Monday, January 25, 2010

در وصف فراجناحی بودن مقام معظم رهبری

واقعا خداوند رهبری را حفظ کند که در هر حق همه مردم و جناح‌ها پدری میکنند و سایه بزرگوارشان یکسان بر سر همه گسترده است.

وقتی‌ ایشان ۲ جناح را مثل دو بال پرنده انقلاب می‌دانند، نشان از دید باز معظم له‌ دارد که انصافا فرقی‌ بین جناح‌ها قائل نمیشوند، چه آن جناحی که در سنگر درون سلول انفردی خدمت می‌کند و چه آن جناحی که در سنگر مدیریت زندان خدمت می‌کند.

یا وقتی‌ ایشان خواص را به هشیاری دعوت میکنند، هم باز فرق قائل نمیشوند، چه آن خواصی که ممنوع التریبون و ممنوع المراسم و ممنوع الجماران هستند و چه خواصی که مشغول تناول مملکت هستند، همه را یک جور مخاطب قرار میدهند.

رحمت واسعه ایشان چنان است که همه را در آغوش انقلاب جا میدهند، هم ترور کنندگان که سربازان گمنام امام زمان باشند و هم ترور شونده مثل دکتر علیمحمدی (به شرطی که با کشته شدن گناهان خود را پاک کند) هر دو میتوانند سرباز نظام باشند. حدیث قدسی‌ هست در باب احساسات درونی‌ ذات اقدس ایشان در این باب که میفرمایند

بر قتیل و قاتلان طمع ورزم به جدّ، ‌ای عجب من عاشق این هر دو ضد

بحث را با شعری در وصف عدالت ایشان به پایان می‌بریم

از علی‌ تا به علی‌ فاصله کمی‌ بیش از یک آینه است، آن علی‌ عادل و این یک قاتل است

Thursday, January 7, 2010

اعتراف

این جانب اعتراف می‌کنم که محارب، زندیق، مفسد فی‌ الارض، رافضی، قرمطی، جرثومه، خوارج، بزغاله، خود فروخته و خاشاک هستم. من هم مثل بقیه مردم کشورم بصیرت کافی‌ ندارم که بپذیرم سید علی‌ خامنه‌ای ملقب به مقام عظمای ولایت، ممکن است نماینده خدا بر روی کره زمین یا قاره آسیا یا خاور میانه یا حتا ایران باشد.

مشار علیه ملقب به مقام عظیم الشان رهبری، رهبر فرزانه انقلاب را فقط محصول یک بد شانسی تاریخی‌ ملت ایران و حاصل یک اجلاس دستپاچه خبرگان در ۲۰ سال پیش می‌دانم.

خلاصه اگر انکار رهبری این فرد دون مایه و کینه‌ای به معنی‌ محاربه با خداست، ما هم هستیم.