Wednesday, July 29, 2009

دو سوال کوچک از هم وطنان ارزشی و ولایت مدار

دوست ارزشی، مدتی‌ است شکی در من پدید آمده که آیا شما نیروهای ارزشی اصولا تعریفی‌ از ارزش و ضد ارزش در ذهن دارید یا نه. پاسخ شما به این دو سوال پایین من را از این شک نجات میدهد و باعث امتنان است.

سوال اول: تعریف شما از اصول و ارزش‌ها دقیقا چیست؟ لطفا جوابتان راجع به اعمال ارزشی باشد، نه افراد ارزشی، مثلا بجای اینکه بگویید ارزش‌ها یعنی‌ حکومت صالحین یا اطاعت از حاکم صالح، بگویید دقیقا این حکومت صالحین چه کارهای صالحی باید انجام دهد که شما آن را ارزش به شمار آورید.

سوال دوم: بفرمایید که این نظام که شما خود را حامی‌ اساس آن میدانید، تا چه زمانی‌ مقدس است، یعنی‌ آن کدام اعمال است که اگر حکومت انجام دهد دیگر از نظر شما مقدس نبوده و شما از آن رویگردان میشوید، البته یک انسان خود فروخته یا نا آگاه میتواند بگوید حکومت مجاز به هر کاری هست و هر عملی‌ از حکومت سر زند حتما خیر است ولو اینکه ما حکمت آنرا نفهمیم، ولی‌ انسان آگاهی‌ مثل جناب عالی‌ حتما تصدیق میفرمایید که این گونه تسلیم و رضا شاید در برابر خدا قابل توجیه باشد اما در برابر حکومت نشانه کفر است. مانند سوال اول در جواب این سوال هم لطف کنید راجع به "اعمالی" که حکومت را از صلاحیت میاندازد فکر کنید نه راجع به "اشخاصی‌" که اگر بیایند از دید شما باعث انحراف حکومت میشوند.

Sunday, July 26, 2009

همه مردان رهبر


چه خوب است آنها که خود را نیروی ارزشی می‌دانند، یک بار لیست آدمهایی را که همچنان در بیعت رهبر هستند را مرور کنند و جست و جو کنند که هر یک از این آدمها چه سوابقی در انقلاب داشته اند. به ترتیب قد کل پیروان رهبر در این لیست خلاصه میشود:
یک،محمد یزدی: چندان اثری از این فرد در تاریخ انقلاب مشاهده نمی‌شود، اما در سالهای اخیر خود و پسرش حمید دارای فساد اقتصادی هستند و تنها یکی‌ از اقلام تصرفی این آقا لاستیک دنا است.
دو،مصباح یزدی: فردی که در زمان شاه مخالف رسمی‌ امام بود و بعد از انقلاب امام حتا حاضر به ملاقات با او هم نشد. ایشان بدون هیچ نقشی‌ در انقلاب، فردای فوت امام با دریافت لقب مطهری زمان از رهبر بر صدر سفره انقلاب نشست و کادر‌های تربیت شده خود را به تدریج در مرکز حساس امنیتی ، نظامی و قضایی‌ جای داد.
سه،احمد جنتی: یکی‌ از مباشرین اصلی‌ تمام توطئه‌های دو دهه اخیر، هیچ کس حتا تندروترین حامیان نظام هم نامبرده را به عنوان مرد خدا و انسانی‌ با تقوی نمیشناسند.
چهار،خزعلی: مانند مصباح یزدی از اعضای انجمن حجتیه، انسان شروری نیست ولی‌ سابقه مبارزاتی خاصی‌ هم ندارد، در زمان امام با توجه به مشی امام برای بها دادن به روحانیت سنتی‌، عضو شورا نگهبان شد، که بارها در آن جایگاه مورد عتاب امام واقع شد. با توجه به کبر سن، چندان فعالیت سیاسی از او در سالهای اخیر دیده نمی‌شود به جز ابراز ارادت به فرهنگ غدیر در مناسبت‌های مختلف.
به جز ۴ نفر بالا که تا حد اندکی‌ برای خود نامی‌ داشته اند، باقی‌ جریان دنباله رو رهبر را کسانی‌ تشکیل میدهند که اصولا هیچ گاه وزنه‌ای نبوده و نیستند، و ویژگی‌ مشترک آنها این است که کاملا ساخته و پرداخته رهبر فعلی هستند، این افراد صرفا با روحی که رهبر در کالبد سیاسی بیجان آنها دمیده تبدیل به موجوداتی کمی‌ قابل اعتنا شده‌اند. بنابران چون این افراد از خودشان فاقد هر گونه پیشینه‌ای در انقلاب یا جنگ و یا سواد و دانش هستند، طبیعی‌ است که بیعت این مخلوقات بی‌ ریشه رهبر با خالق خود، چیزی به اعتبار خالقشان (رهبر) نمی‌‌افزاید. در این گروه اسامی زیر به چشم میخورد:
حجت الاسلام ذوالنور (نماینده ولی‌ فقیه در سپاه)، سعیدی (نماینده ولی‌ فقیه در ارتش)، حداد عادل (پدر زن مجتبی‌ و نماینده تحمیلی تهران در مجلس ششم و پس از آن)، حسین شریعتمداری، قاسم روانبخش، ازغدی، حجازی، فاطمه رجبی، احمد خاتمی، عشرت شایق، حجت الاسلام طأئب، دکتر رامین، حسن عباسی، سردار ذوالقدر (که پس از دستگیری به جرم تشکیل باند آدم ربایی به ارج و قربش افزوده هم شده ظاهرا)، و بالاخره منصوبان رهبر در سپاه و البته محمود و و کابینه اش.
این کل کسانی‌ هستند که همچنان زیر عالم رهبر سینه‌ میزنند. قضاوت در باب وزانت و وجاهت این افراد را به شما خواننده گرامی‌ میسپرم، حال به لیست مقابل و وزن کسانی‌ که معتقدند رهبر از عدالت خارج شده نگاه کنید:
همه مراجع شامل آیات الله منتظری، موسوی اردبیلی، جوادی آملی، صانعی، امینی، حسن زاده آملی، دستغیب، صافی گلپایگانی، وحید خراسانی، شبیری زنجانی، بیت امام، خاتمی، موسوی، کروبی، مجمع روحانیون مبارز مانند موسوی خوینی ها، امام جمارانی، انصاری، محتشمی، موسوی تبریزی...اعضای شخص جامعه روحانیت مبارز مانند رضا اکرمی، استادی، حسن روحانی، ناطق نوری، تقوی، ...اکثریت فعلا در ظاهر خاموش مجلس خبرگان به گواهی رای آنها به ریاست هاشمی‌ در مقابل یزدی و جنتی، و حتا در کامل تعجب انتقادات مراجعی حکومتی مانند مکارم شیرازی و سکوت معنی‌ دار هاشمی‌ شاهرودی، و نوری همدانی و بالاخره خیل رده‌های میانی بدنه دولت، نیروهای مسلح، وکلا، نویسندگان، اساتید دانشگاه،...
خوب البته یک فردی که به هر بهائی می‌خواهد ذوب در ولایت بماند، میتواند همه بزرگان را به لقب طلحه و زبیر مفتخر کند و بگوید حتا اگر همه دنیا هم به جائر بودن این علی‌ بدلی زمان گواهی دهند باز او دست از ذوب بودن بر نمیدارد، یک سخن با این دوستان بیشتر نمیماند، و آن اینکه آیا شما در گفتار و کردار حسین شریعتمداری، فاطمه رجبی، جنتی، روانبخش، ازغدی، حجازی، حسن عباسی، و سردار ذوالقدر نور حقیقت میبینی‌ یا دریوزگی قدرت؟ شاید بگویی که فقط به شخص رهبر کار داری و عاشق خود اویی نه اطرافیانش. خوب آیا فکر نمیکنی‌ که این چه رهبر پاکیست که هر روز بیشتر از دیروز در بارگاهش فرهیختگان جور می‌بینند و اراذل و اوباش بر صدر مینشینند؟
البته راه مستقیمتر برای اثبات ظالم بودن رهبر این بود که نیم نگاهی‌ به اعمال او شود، اما این نوشتار برای کسانی‌ بود که چنان شیفته زمامدار خود شده اند که او را به مقام خدایی رسانیده و هر ظلم او را هم عین عدل می‌بینند.

Thursday, July 16, 2009

افسانه قدرت و دزدی خاندان هاشمی‌

افراد حوصله، آگاهی‌ و توان اینکه اسم چهل تا دزد را در ذهن داشته باشند ندارند، آنها دنبال یک و فقط یک اسم میگردند تا او و خانواده‌اش را بکنند مظهر همه بدیها و دزدیها. این گونه بود که به کمک دستگاه تبلیغاتی سپاه و خامنه‌ای به مفهومی به نام اکبر شاه شاخ و برگ داده میشود تا همه مشکلات را به او نسبت بدهند، این استراتژی بسیار موفق بوده، نتیجتا با خیلی‌ از عوام و حتا تحصیل کرده‌ها که صحبت میکنی‌ میبینی‌ که در حال و هوای بیست سال پیش هستند و فکر میکنند هنوز رفسنجانی‌ قدرت اصلی‌ کشور است، البته در این میان خامنه‌ای و سپاه توانستند با دزد معرفی‌ کردن هاشمی‌ دزدیهای کلان تر خود را از انظار دور نگاه دارند. خوشبختانه انتخابات اخیر باعث شد مردم درک کنند که قدرت اصلی‌ و ریشه مشکلات رهبر است نه هاشمی‌.

یادمان نرود که درامد چیزهایی‌ مثل اسکله‌های خارج از نظارت سپاه یک درامد پیوسته و دائمی است در حالیکه فرزندان هاشمی‌ اگر ده سال پیش پورسانتی هم گرفته باشند، درامدشان ماهیتی پیوسته ندارد، درامد سالانه تنها یکی‌ از ده‌ها اسکله سپاه و مجوز‌های انحصاری واردات و ساخت و ساز و تغییر کاربری‌های زمینها که "به طور پیوسته و روزانه" به امثال محصولی‌ها داده شده و میشود به اندازه کل دزدیهای موردی فرزندان هاشمی‌ است.

عامل دومی‌ که باعث شده گیر دادن یک جانبه به هاشمی‌ در میان مردم جاذبه داشته باشد، این است که مردم همیشه دوست دارند به بالاترین مقام‌های کشور فحش دهند، اما اکثرا تا قبل از این انتخابات حتا جرات صحبت راجع به خامنه‌ای را نداشتند و سعی‌ میکردند وجود او را نادیده بگیرند، نتیجه اینکه تمام فحش‌ها از جمله سهم فحش خامنه‌ای هم نصیب فرد دوم یعنی‌ هاشمی‌ میشد.

عامل سوم در گیر دادن به هاشمی‌ هم بر میگردد به امکان ایجاد سریع زبان مشترک با عوام، شما اگر در تاکسی بنشینید و از دزدیهای سرداران سپاه یا امامی کاشانی صحبت کنید، بغل دستی‌ شما مدتی‌ طول میکشد تا با شما به هم زبانی برسد، اما با اولین اشاره به اکبر شاه درست مثل اشاره به تکیه کلام‌های محبوب روز که مثلا از سریال‌های مهران مدیری وارد جامعه میشود، در عرض یک دقیقه میتوانید با مخاطب عوام به هم زبانی و درک مشترک برسید.

خلاصه هاشمی‌ اگر ثروتی هم اندوخته باشد که حتما کرده است کاری متفاوت از بقیه سران و سرداران نظام انجام نداده. ضمن اینکه اگر ثروتی نیندوخته بود در روزگاری مثل امروز که موسوی و خاتمی و کروبی از یک دفتر ساده هم محروم میشوند، هاشمی‌ نمیتوانست مینیمم لازم برای ادامه حیات سیاسی خود و حزبش را داشته باشد و کمکی‌ باشد برای جلوگیری از یک قطبی شدن کامل فضا.

البته ضمن دیدن مظلومیت امروز هاشمی‌ یادمان هم نمی‌رود که همین هاشمی‌ سالها با همدستی خامنه‌ای لیبرال‌ها و بعد چپ‌ها را قلع و قمع کرد، بطور مثال آن روزی که در انتخابات مجلس چهارم راست‌ها داشتند کروبی را با شایعاتی مثل سکه دادن در عروسی پسرش بی‌ آبرو میکردند تا بتوانند همه قدرت را قبضه کنند، همین هاشمی‌ همدستی یا سکوت رضایت آمیز داشت.

Sunday, July 5, 2009

روانشناسی‌ ذوب در ولایت

اینجا سعی‌ شده که گونه‌های مختلف ذوب شدگان معرفی‌ شود، البته از آنجاییکه اکثر ذوب شدگان بطور هم زمان از چند مشکل اساسی‌ رنج میبرند، بنا بر این اکثر آنها واجد شرایط عضویت در بیش از یک گروه از6 گروه‌ زیر هستند.


۱- ذوب شدگان مشرک و منکر رزاق بودن خداوند.

گرچه یک ذوب شده به زبان خدا را روزی رسان میداند، اما در عمل به دلایلی مثل عدم اعتماد به نفس، ترس، یا نداشتن مهارت کافی‌ علمی‌ یا فنی‌، خود را در حدی نمیبیند که بتواند بدون وفاداری مطلق به نظام قادر به کسب در آمد مشروع باشد. هدف یکی‌ ممکن است حد اقلی از در آمد باشد و هدف دیگر حفظ موقعیت شغلی‌ بالایی‌ که به ناحق کسب کرده، ولی‌ آنچه در همه این افراد مشترک است، شرک خفی است به این معنی‌ که روزی رسان را نظام میبینند نه خدا.

از دید کلان این مشکل بر میگردد به ساختار اقتصادی دولتی و غیر رقابتی که عمده فرصت‌های شغلی‌ را دولتی کرده است. اما در برخی‌ موارد هم مشکل نه از سیستم بلکه از فرد است که به جائ یادگیری مهارت‌های مورد نیاز جامعه، زندگی‌ خود را به آموختن مثلا علوم دینی یا فعالیت در پایگاه بسیج گذرانده است. در این حالت این فرد به عنوان یک عامل فشار به حکومت عمل می‌کند و از حکومت خواستار ایجاد شغل‌های متناسب با سطح توان خود خواهد شد. به طور مثل ایجاد پست امام جماعت برای بیمارستان‌ها یا مربی‌ پرورشی برای مدارس در همین راستا قابل برسی‌ است. البته مملکتی مثل ایران شاید به مثلا ۵ هزار کارشناس دینی نیاز داشته باشد، اما وقتی‌ به جای ۵ هزار، پانصد هزار نفر به دنبال علوم دینی میروند، آن وقت ما پانصد هزار انسان غیر مولد داریم که خود و خانواده‌شان چاره‌ای ندارند جز اینکه با چنگ و دندان از حکومتی که پیوسته در حال خلق فرصت شغلی‌ برای آنهاست دفاع کنند.


۲- ذوب شدگان قطعیت گرا:

ترس از عدم قطعیت در همه انسان‌ها وجود دارد، اما به هر میزان که توان ذهنی‌ افراد کمتر است وحشت آنها از عدم قطعیت نیز بیشتر میشود. در مورد دین ما با دو تعریف از کارکرد دین روبرو هستیم، اول دینداری عارفانه و دوم دینداری مقلدانه. گروه اول کسانی‌ هستند که به تعبیر سروش کارکرد دین را حیرت زایی‌ میدانند نا حیرت زدایی. این گروه به سوی امواج متلاطم تفکر شنا میکنند و از به سر بردن در وادی حیرت بیمناک نیستند. هر گاه که حیرتی از آنان به یقینی تبدیل میشود، در جست و جوی حیرتی بزرگتر و متعالی تر بر می‌‌آیاند.

اما گروه دوم افراد مقلد یا همان ذوب شدگان هستند که به دنبال ساحل نجاتی هستند که آنها را از وحشت تفکر نجات دهد و پاسخ تمام پرسش‌های آنها را برایشان بسته بندی شده عرضه کند. همانطور که کودک با این خیال که پدرش جواب همه سوالات را میداند آرامش می‌گیرد، ذوب شده هم دنبال مقتدایی است که با بیانات آرامش بخشش روح او را جلا دهد.


۳-ذوب شدگان تشنه پدر سالاری:

این گروه کسانی‌ هستند که دچار یکسان پنداری زمامدار کشور با پدر شده اند. البته برخی‌ از این گروه ممکن است خاطرات شیرینی‌ از پدرسالاری در خانواده خود داشته باشند و برخی‌ دیگر بلعکس خاطرات تلخ و برخی‌ ممکن است همواره در حسرت چشیدن لذت یک پدر مقتدر مانده باشند، اما آنچه وجه مشترک تمام اینهاست این است که همگی‌ وجود یک منبع اقتدار نا محدود را برای خانواده و کشور لازم میشمرند و همانطور که تصور پرسشگری فرزندان از پدر مو را به بدن این افراد سیخ می‌کند، تردید و سوال از رهبر هم برای این گروه معنی‌ به جز وقاحت و خیانت ندارد. این افراد گرچه به زبان مجلس خبرگان را قبول دارند، اما اگر روزی یک خبره بخواهد به وظیفه قانونی خود عمل کند و رهبر را به پرسش بگیرد، هم اینان بر ضد خبرگان شعار میدهند، می‌توان ریشه‌های این عشق بیمار گونه و ارضا نشده به پدر و رهبر را با استفاده از نظریات فروید هم تحلیل کرد که جائ آن اینجا نیست.


۴-ذوب شدگان دچار احساس جاماندگی

کسانی‌ هستند که در زمینه یا زمینه هایی‌ از بقیه جامعه یا هم سالان، عمو زاده‌ها یا همسایگان عقب افتاده اند و به حق یا به ناحق به این نتیجه رسیده اند که حق آنها خورده شده. زرنگ‌های این گروه که از توان خود برای رقابت سالم نا امید است، تصمیم می‌گیرد که از راه میان بر برود و با ذوب شدن و بسیجی‌ شدن عقب افتادگی خود را جبران کند. ساده تر‌های این گروه هم در دزد گیریها و مچ گیریها ی مزورانه احمدی نژاد، یک انسان حق طلب را میبینند که می‌خواهد حق خورده شده آنها را از همه زورمندان بگیرد.


۵-ذوب شدگان دچار وحشت شدید از بی‌ حجابی و شراب خواری:

اگر از این افراد سوال کنید، این ارزشها و اصولی که شما به خاطر آن پشتیبان حکومت هستید چیست معمولا جواب صریحی ندارند، بخصوص که حتا خود این افراد قبول دارند که بسیاری از چیزهایی‌ که جزو اهداف اولیه انقلاب بودند مثل دروغ نگفتن از تریبون ها، برابری همه شهروندان، حذف شکنجه و سانسور و سرکوب، آزادی بیان، حق تجمع مسالمت آمیز، انتخابات آزاد واقعی‌ و غیر فرمایشی، قوه قضایی‌ مستقل....فدائ یک مفهوم کلی‌ به نام حفظ نظام شده اند. سوالی که پیش میاید این است که اگر موارد بالا ارزش‌های اصلی‌ نظام نبودند و نظام بدون آنها هم هنوز مقدس است پس لابد این ذوب شدگان ارزش‌ها و اصول ریشه‌ای تری را سراغ دارند که هنوز پشتیبان نظام هستند. قطعاً بحث نماز و روزه و حج و صله ارحام و اجتناب از مال حرام ....هم نمیتواند باشد چون از این جنبه ها اتفاقا در زمان شاه وضع بهتری داشتیم.

به نظر می‌رسد تمام آنچه که عامل حمایت یک ذوب شده از نظام است در دو چیز خلاصه میشود، حجاب اجباری و نبودن میخانه. ریشه نگرانی این افراد از حق انتخاب پوشش بر میگردد به نگرانی این افراد از کنترل زن و دختر خود. آنچنان این دو مساله حجاب و شراب ذهن اینها را به خود مشغول کرده که حاضرند به بهائ نابودی تمام ارزش‌های دیگر و هر خونریزی و ظلمی این دو مساله اتفاق نیفتاد. (جالب اینکه ۳۰ سال حجاب اجباری نتیجه عکس داده و سبب شده که الان حتا زنهای خود این افراد از مزاحمت‌های خیابانی در امان نباشند)


-ذوب شدگان جویای شخصیت۶:

این موضوع بیشتر شامل نوجوانان سنین ۱۴ تا ۱۸ است. نوجوانی که هیچ گاه در خانواده و جامعه جدی گرفته نشده یکباره خود را در جمعی مانند پایگاه مسجد میبیند که نا تنها به او احترام میگذارند و مجال سخن گفتن میدهند بلکه گاهی به او اسلحه هم میدهند. یعنی‌ یکباره در موقعیتی میرود که میتواند به تمام آنهایی که او را بچه میدانستند دستور ایست و فرمان بدهد. این دام به خصوص روی افراد ضعیف خوب اثر می‌کند، ولی‌ خوشبختانه اکثر کسانی‌ که به این دلیل ذوب شده بودند با رسیدن به سنین بالاتر خود را نجات میدهند